ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کدخدازاده ای؛
فقیرم،
پدربزرگم سالهاست..
الَکَش را
به دیوار نمی کوبد !
با دقت ؛
می کارد گندم،
با مشقت ؛
جو درو میکند ..
نمیدانم چرا
ادوات مکانیزه را
عدوات جفا پیشه میخواند!
پدر مهندسم ؛
مسئول کتابخانه روستا؛
برای رفتگر محله
از بانک مرکزی؛
همیشه دارد استدعا !
راستی !
مزرعه ی ذرت مان
دیدنیست؛
باز هم مترسک بی دست و پا
گنجشکان را
چپ و راست ؛
به جان هم انداخته،
خوشه های خوش نشین
با لپ های ورم کرده
برای دفاع
ذرت پرت میکنند !
دوباره فرصتی شد،
برای مرغان همسایه؛
ببین چگونه،
از تپه های جولان،
به سمتِ باران طلائی
سرازیر می شوند،
هلهله کنان !
به به
چه سرزمین زرخیزی !
رُفتگرِمان امّا
بی خیالِ فضله هاست
باید اول ،
برسد نانش،
از بالا ...
ناگهان ، صدای مهیبی
سرم را ناخودآگاه؛
می چرخاند !
وای خدای من ،
پدربزرگم افتاد در منجلاب !
فریاد کودکان بازیگوش
حواسم را بدجور پرانده!
همه یک صدا میگویند؛
خاک بر سرت کدخدا !
می کِشد بر چشم نازیبای خود،
با حسِّ شک ؛
سایه و سرمه ی بدبینی را
زیر تن پوشِ تمام دختران؛
با نگاهی بیمار،
تاتوی وهمِ هم آغوشی را...
محکم و جلوه کنان !
چادرش را بر سر ،
زیر لب شکوه کنان؛
می زند بر همه کس،
تهمتِ بی دینی را
کاش یک تبصره ای،
یک بلا نسبت تو !
یک پرانتز،یک کاما،
در قوانین زبانش
می بود !
ترسم آن روز که باید بیند
عکس خود را در آب،
جلوه ی چهره ی یک بوزینه ،
بزند بر دهنش ،
پُتک ویرانگر ِ خاموشی را !