چون خاطری مشوش و قلبی شکسته ام
در تنگنای عاشقی هر شب نشسته ام
یک بغض وا نکرده و یک آه آتشین
از ضربه های بی امان کوهی گسسته ام
سرگشته ام دیوانه ای در آرزوی ماه
همچون پلنگ عاشقی از بخت خسته ام
دل می رود ز غصه و افسوس می خورم
زنجیر بی تعلقی بر پای بسته ام
بی طاقتم چو برگ گل در زل آفتاب
همچون شراب ملتهب از جام جسته ام
با اینکه غم نشسته در آثار چهره ام
در پیشگاه دوستان فردی خجسته ام
با خاطری مشوش و یک بغض بی صدا
زرشید وار دیده را از اشک شسته ام
زهرا ستایش کیا "زرشید"
دفتر : کلاسیک های کل
من باغبـان عاشــقم از بذر تا نــهال
تیماردار ِ شاخه ی گسترده در خیال
گل میکند ستاره ی خوش رنگ خاطرت
در گوشـه های خلوت این باغ پرتقال
از دفتر کلاسیک های کال
1-
یک ابر سنگین دل ندارد تاب باران
-2-
ما بساط اشک از رو برده ایم
-3-
بی اعتنا به چشمکی غرق از ستاره بود
زهرا ستایش کیا "زرشید"
1393/07/08
از وقتی که به دنیا آمدم همراهم بودی ؛در خردسالی به تو توجهی نمی کردم اما وقتی که به مدرسه رفتم توجهم به تو زیادتر شد ، دوستانم از دیدن تو اوایل می خندیدند ولی بعد از دیدن ناراحتی من دلشان سوخت و تو را در کنار من دوست داشتند تازه دوستان جدیدتر که امدند فکر میکردند من به نظافت تو بی توجهم ولی همه در اشتباه بودند ؛ سالها گذشت تا اینکه وارد دانشگاه شدم ، دوستی به من گفت ، آیا دیگر وقتش نرسیده که از هم جدا شوید؟
دیدم بد نمی گوید محیط دانشگاه برایمان کمی غریب بود ، رفتم و بعد از تقریبا بیست سال رفاقت و همشینی از تو جدا شدم ، تو برایم خیلی عزیز بودی درست روی نوک بینی ام جایت بود ! با اینکه الان نیستی ولی هنوز پس از گذشت سالها جای خالیت مرا آزار می دهد ....
"زرشید"