سرای آسمانی

کپی برداری از اشعار این وبلاگ فقط با ذکر نام نویسنده و وبلاگ مجاز است.

سرای آسمانی

کپی برداری از اشعار این وبلاگ فقط با ذکر نام نویسنده و وبلاگ مجاز است.

نگران نباش

بر نگرد ؛

نگران نیستم...

ای که سر در گمِ  ناملایمات  ؛

یا که احساسات حساب شده

یا چه می دانم ، حریصانه شده ای

هر کجا به نفعت باشد

می چرخی

احساس را 

تا کهکشان ، به سخره گرفته ای

کلاه مجنون را 

سر لیلی

و دم لیدی را برای فرهاد شدنت

چه شیرین گرم کرده ای !


ثبت شده در دفتر " گیسوی سپید روزگار"


http://s5.picofile.com/file/8127501192/radiant_rider_waite_02363.jpg



تشعشع تیرگان

-1-


تو فرزند خزان ؛

من ، چله ی تابستان ؛

تو نم نم باران ؛

من تشعشع تیرگان ؛

ببین چگونه ،

آسمان ابریت را

به خش خش می کشاند ،

این آفتاب طلائی ...


-2-


رنگ چهره ،

نمادِ سرّ درون ؛

سرخی گونه ،

نشانِ بختِ شگون ؛

چه نگاه هنرمندانه ای می طلبد ؛

چهره ی سیلی خورده ی آرزوها ،

از لپ های گل انداخته ی بهاری !!!


ثبت شده در دفتر "گیسوی سپید روزگار"


http://s5.picofile.com/file/8127457018/640px_Sun_in_blue_sky.jpg

رباعی، دوبیتی، فرقی نمیکنه شعره دیگه !

از ذکر نماز صبح تا وقت عشا

درمانده ی درگاه تو شد شاه و گدا

هر یک به طریقی غم دل دارد و بس

رحمی بنما بر همه ای کارگشا

×××

از عین عشق چشم دلم باز می شود

از شین آن شور و شعف ساز می شود

در چشمه ی قافش نهان ، شرشر حیات

اوقات خوش از عاشقی آغاز می شود

×××

باید برای شادی پروانه گل شوم

آغوش پر طراوتی از ابر دل شوم

سخت است عاشقی ولی خوبست حال من

دنبال شاپرک شدن تا آنکه گل شوم

×××

در کنج دلم غم نرود تا هستی

پیمانه ز دستت بخورم با مستی

احساس تو را در حرکاتت دیدم

ای وای به من گر بزنی یک دستی



http://s5.picofile.com/file/8127194276/tmp_1220806783285925881.jpg

به نام خدا

پناه بر دنیایِ کودکان ، وقتی که می خندند از دل و جان ؛ پناه بر قسم های سختشان ، وقتی که می شکند دل کوچکشان؛ قسم به اشکِ گرم و سردیِ زمستان ، آن هنگام که به مدرسه می روند نازکنان ؛ پناه می برم به پروردگار بزرگشان از شر ِّ بزرگسالانِ کوچک نشان !

زهرا ستایش کیا


17/03/1393



http://s5.picofile.com/file/8126428626/10450585_1497854733760314_7416918929185927049_n.jpg

تصمیم اشتباه

استخاره بعد از اشتباه

تصمیماتی نا بجا

گذشته کار از روزگار عشق،

مجنونِ سرابِ

صحرای بی انتها ...!

لم داده ای بر لرزان تکیه گاه

این شکسته دیوار ترسناک

چه بی صدا . . .

دلم برای قلب

قلبم برای عشق

عشقم برای اشک

و اشکم به روی لبخند اجباری

می سوزد ، جانکاه !


دلم تنگ است...


روزهای عمرمان ؛

چه زود دود شدند؛

همچون سیگاری ظریف،

در لفاف عادتهای تکراری...

دوستت دارم ها ،

کجای دنیای ما خلوت کرده اند؛

که همراهیمان نمی کنند!

دلم برای عاشقی،

دلم برای بودنت تنگ است !

سراب


بیهوده مزن بر چشمانت ؛

سایه های دودی عینک را

که از سوختن ناتمام آرزوهاست؛

این سوزش های قلب...

و این اشک ؛

سرابی نیست

در آبراه گودِ چشمانت !






شک - غم


در شاعر بودنم شک ؛

اما...

در عاشق بودنم ؛ تردید

نکن !


-------
از بم  ،  بادمجان ؛

و از دل ؛

 غم !

خلل ناپذیری را

تجربه کردیم...