بر نگرد ؛
نگران نیستم...
ای که سر در گمِ ناملایمات ؛
یا که احساسات حساب شده
یا چه می دانم ، حریصانه شده ای
هر کجا به نفعت باشد
می چرخی
احساس را
تا کهکشان ، به سخره گرفته ای
کلاه مجنون را
سر لیلی
و دم لیدی را برای فرهاد شدنت
چه شیرین گرم کرده ای !
ثبت شده در دفتر " گیسوی سپید روزگار"
-1-
تو فرزند خزان ؛
من ، چله ی تابستان ؛
تو نم نم باران ؛
من تشعشع تیرگان ؛
ببین چگونه ،
آسمان ابریت را
به خش خش می کشاند ،
این آفتاب طلائی ...
-2-
رنگ چهره ،
نمادِ سرّ درون ؛
سرخی گونه ،
نشانِ بختِ شگون ؛
چه نگاه هنرمندانه ای می طلبد ؛
چهره ی سیلی خورده ی آرزوها ،
از لپ های گل انداخته ی بهاری !!!
ثبت شده در دفتر "گیسوی سپید روزگار"
از ذکر نماز صبح تا وقت عشا
درمانده ی درگاه تو شد شاه و گدا
هر یک به طریقی غم دل دارد و بس
رحمی بنما بر همه ای کارگشا
×××
از عین عشق چشم دلم باز می شود
از شین آن شور و شعف ساز می شود
در چشمه ی قافش نهان ، شرشر حیات
اوقات خوش از عاشقی آغاز می شود
×××
باید برای شادی پروانه گل شوم
آغوش پر طراوتی از ابر دل شوم
سخت است عاشقی ولی خوبست حال من
دنبال شاپرک شدن تا آنکه گل شوم
×××
در کنج دلم غم نرود تا هستی
پیمانه ز دستت بخورم با مستی
احساس تو را در حرکاتت دیدم
ای وای به من گر بزنی یک دستی
17/03/1393
استخاره بعد از اشتباه
تصمیماتی نا بجا
گذشته کار از روزگار عشق،
مجنونِ سرابِ
صحرای بی انتها ...!
لم داده ای بر لرزان تکیه گاه
این شکسته دیوار ترسناک
چه بی صدا . . .
دلم برای قلب
قلبم برای عشق
عشقم برای اشک
و اشکم به روی لبخند اجباری
می سوزد ، جانکاه !